«تابناک با تو» - آیا آنتوان دوسنت اگزوپری تجاوزگر و خیانتکار، بیمبالات و بیملاحظه، با رفتاری آمرانه بود؟
چه کسی میتواند باور کند که خالق شازده کوچولو، نیرنگبازی بوده که همسفرش را درون هواپیما بر فراز آسمان برای تن دادن به کامجویی تهدید به سرنگونی هواپیما کرده و چه کسی گمان دارد که شازده کوچولو حکایت مصور عشقی است که ریشه در واقعیتهای زندگی نویسنده دارد و تنها بیانیهٔ عذرخواهی آنتوان از همسری بینام و نشان و خاموش است؟
کنسوئلو بیست سال پیش درگذشت. در نخستین و بلندترین زندگینامهای که توسط رقیب عشقی کنسوئلو دربارهٔ اگزوپری نوشته شده، از کنسوئلو فقط در یک جمله نام برده شده است:
زنی که شکیبا و خاموش میز تحریر نویسنده را مرتب میکرد، با محبت بستهٔ غذای خلبان پرواز شبانه را فراهم میساخت و در پی هر سقوط او، پرستار تن مجروح همسر بود و در برابر ماجراهای عشقی شوهر، با افسردگی، حملات میگرنی و بیخوابی، واکنش نشان میداد.
حالا آیا باید باور بکنیم که گل سرخ لجباز و خودخواه و یگانه شازده کوچولو همان کنسوئلوی اهل ال سالوادور است؟ کسی که سرانجام زندگیاش با آنتوان به بیمارستان روانی کشیده شد و…
پال وبستر آخرین زندگینامهٔ آنتوان دوسنت اگزوپری را براساس خاطرات کنسوئلو سالسین همسر ال سالوادوری اگزوپری انتشار داده است؛ با قضاوتی سهمگین و بیرحمانه که حاکی از معلوماتی غنی است.
وبستر از قول یکی از دوستان آنتوان مینویسد: «به هنگام خواندن این کتاب کوچک گویی دزدکی به یکی از گفتوگوهای آنتوان و کنسوئلو گوش میدهم.»
شاید آنتوان دوسنت اگزوپری وقتی که این جمله را از زبان شازده کوچولو مینوشت در صادقترین لحظهٔ زندگیاش بود:
«من خامتر از آن بودم که راه دوست داشتن او را بدانم.»
به گزارش دی ولت، نشریه آلمانی،از آخرین زندگی نامه مربوط به آنتوان دوسنت اگزوپری که حدود دو دهه پیش منتشر شد:
در کتابی که پس از انجیل پرفروشترین کتاب دنیاست، شازده کوچولویی در سیارهای بسیار کوچک از گل سرخی با چهار خار نگهداری میکند. او هر روز صبح به گلاش آب میدهد و خودخواهیها، دروغها و ملامتهایش را تحمل میکند. سپس دلزدگیاش او را به گرد جهان میکشاند تا بیاموزد و دوستانی بیابد. او تازه در دور دستها، بر روی زمین میآموزد که گل سرخاش را دوست بدارد. چون گلاش یگانه است. چون تنها او مسئول نگهداری گلاش است، چون گلاش او را اهلی کرده است و شازده کوچولو میگذارد که ماری سمی نیشاش بزند تا روحاش بتواند نزد گل سرخاش باز گردد.
از زمان انتشار شازده کوچولو-در سال ۱۹۴۳ ، نویسندهاش آنتوان دوسنت اگزوپری در زادگاهش فرانسه چون قهرمانی ملی ستوده میشود. خلبانی بیباک که در جنگ علیه آلمان در سال ۱۹۴۴ جان باخت و بیش از آن نویسندهٔ انسانگرایی که با داستان تکان دهندهٔ خود میلیونها انسان را به دیار اشکها کشاند.
اما کسی که ویژگیهایش در دنیای واقعی، با گل سرخ شازده کوچولو تطبیق میکند همسر ال سالودوری اگزوپری کنسوئلواست که تقریبا هیچ جای پایی از او در ارزیابیهای آثار نویسنده دیده نمیشود. ولی مگر میشود کنسوئلو سانسین زن وراجی را که خارج از مرکز توجه قرار گرفته و اعمال خود سرانهاش به وجههٔ ستایشبرانگیز نویسنده آسیب وارد میکند، کنار گذاشت!
روح کنسوئلو سالها پس از مرگ به انتقام جویی انزوایش، آنتوان را به سایه میکشاند. خاطرات کنسوئلو که طی دهها سال در چمدانی در آن سوی دریاها پنهان بوده، به وسیله وراثاش منتشر شد و سنت اگزوپری قدیس را شوهری با رفتار آمرانه و اغلب بیملاحظه و بیمبالات معرفی و گلایهها و شکایات خود را برای طرفداران اگزوپری بازگو میکند.
کنسوئلو در بیان سرگذشت زندگیاش با نویسنده، خود را زنی شکیبا و خاموش معرفی میکند. او با اگزوپری ازدواج کرده، میز تحریر او را مرتب ساخته و با محبت بسیار برای پروازهایش غذا بستهبندی میکند، به دنبال سقوطهای پیاپیاش بارها از او پرستاری کرده و زندگیاش را نجات میدهد و در مقابل ماجراهای عشقیاش با افسردگی، حملات میگرنی و بیخوابی واکنش نشان میدهد.
اگزوپری او را فرا میخواند، کنسوئلو در موقعیتی است که عشقاش ۱۳ سال دوام یافته و این اگزوپری است که تصمیم میگیرد که آپاندیس او باید عمل شود یا نه و بالاخره با اجازه اوست که روز بعد کنسوئلو در بیمارستان بستری میشود. به نظر میرسد که ذهن کنسوئلو تنها از این اندیشه پر شده که: «من به درد چه کاری خوردهام؟» انتظار، انتظار و باز هم انتظار.
کنسوئلو در محافل پاریس به حق شهرت داستانسرایی با استعداد که شخصا رمانی را نوشته و به تصویر کشانده به دست میآورد. او فراز و نشیب دائمی ازدواج با آنتوان را با مزاج و لطیفه توصیف میکند. کنسوئلو بهندرت شکایتی دارد و با ستایش دائمی شوهرش به نظر میرسد او را بخشیده است. این که حالا برای نخستین بار امکانی فراهم آمده تا شخصیت کنسوئلو و عشقاش به اگزوپری بازگو گردد و نقطه نظرهای خلاف عقاید نویسنده ابزار شود، مدیون پاول وبستر است.
بیوگرافیای که از جانب وبستر انتشار یافته پر از جزئیات شگفتآور است. وبستر به کرات نظر معاصران کنسوئلو را به خود متوجه ساخته و اجازه داده تا کنسوئلو همان روباه افسانهها به نظر برسد. روباه نیرنگ بازی که در چرخاندن مردان بر سر انگشت استاد است.
داستان زندگی کنسوئلو و آنتوان از ملاقاتشان در بوئنوس آیرس آغاز میشود. زمانی که کنسوئلو ۲۹ ساله و آنتوان ۳۰ ساله است. کنسوئلو به هنگام برخورد با آنتوان خود را ۱۹ ساله معرفی میکند و سپس با پنهان شدن در کابین هواپیما-مأموریت آنتوان در آرژانتین افتتاح مسیر آند برای یک خط هوایی بود-ادعا میکند که اگزوپری او را در هوا رسوا کرده و حالا باید با او ازدواج کند!
کنسوئلو اعتراف میکند در مهمانیای که به اگزوپری معرفی شده وانمود کرده که زبان فرانسه میداند و به این وسیله توجه او را نسبت به خود جلب کرده و شاید نیرنگ اوست که در پی برخورد لفظی با آنتوان به خشونت روی برمیگرداند. اگزوپری به او التماس میکند که بماند و او را قانع میکند تا به عنوان عذرخواهی با او پرواز کند.
آنتوان در حین پرواز از کنسوئلو تقاضای بوسه میکند و با شنیدن جواب منفی او، تهدید میکند هواپیما را در ریودولاپلاتا ساقط خواهد کرد. کنسوئلو میگوید: «دیدم که قطرات اشک مانند مروارید از چشمان او میغلتد و بر روی کراواتش میچکد. با دیدن این صحنه به سوی او خم شدم و بوسیدمش.» آنچه در سپتامبر ۱۹۳۰ در آسمان ریودولاپلاتا رخ داد تا ابد در پردهٔ راز باقی میماند. حقیقت این راز با علاقهٔ هر دو آنها به داستانهای زیبا کاملا پوشیده مانده است.
زندگی عشقی کنسوئلو قبل از رابطه با این اشراف زادهٔ فرانسوی بینظم و درهم و برهم است. او ریشه در یک خانوادهٔ پر نفوذ دارد. در ۱۹ سالگی بورس تحصیلی در سان فرانسیسکو میگیرد و در آنجا با یک افسر مکزیکی ازدواج میکند که کمی بعد بر اثر حادثهای جان میسپارد. کنسوئلو در مکزیکوسیتی به تحصیل در رشته حقوق سرگرم میشود و رابطهٔ عاشقانهای با خوزه واسکونسلوز معروفترین شاعر وقت مکزیکی به هم میزند.
واسکونسلوز نوشت که کنسوئلو زبان یک افعی و لبخند یک مار زنگی را دارد. آن دو زمانی طولانی را در پاریس به سر میبرند، درحالیکه این بار کنسوئلو با گومز کاریلو سفیر افتخاری آرژانتین و یکی از ثروتمندترین و با نفوذترین شاعران زمان خودش رابطهای برقرار میکند که به ازدواج منتهی میشود. اما گومز کاریلو ۱۱ ماه پس از ازدواج با کنسوئلو بر اثر نارسایی قلبی میمیرد. خاطرات کنسوئلو حاکی از عشق شدید گومز به این زن است به طوری که تا پیش از مرگ ۱۸ بار به خاطر کنسوئلو دوئل میکند.
کنسوئلو به هنگام آشنایی با آنتوان بیوهای ثروتمند و اهل معاشرت است. یارتی لوین، موریس مترلینگ و گابریل دانونزیو از دوستان وی به شمار میروند. آنتوان از کنسوئلو خواستگاری میکند. کنسوئلو در بازگشت به پاریس مردد است که به خواستگاری آنتوان پاسخ مثبت بدهد یا نه. چرا که او با ازدواج مجددش از یک مستمری هنگفت محروم خواهد شد و چنین نیز میشود.
با این همه دوستان و خویشاوندان آنتوان نسبت به عروس بیاعتمادند. در دفتر خط هوایی اسپشیال، دیدیه دورا رئیس اگزوپری او را رواج سبکسر خطاب میکند. خانواده اگزوپری که از ملاکین ناحیه آین هستند. برای بزرگترین پسر خود دختری از خانوادهٔ فئودال با تربیتی مشابه و شهرت و وجههیی کامل و بیعیب و نقص را در نظر گرفتهاند، نه یک شلخته، آنگونه که سیمونه خواهر آنتوان کنسوئلو را توصیف میکند،
همه چیز سیمونه برخلاف کنسوئلو است، چرا که کنسوئلو ریشه در سرزمینی زلزله خیز، پر از موهومات و خرافات و سرشار از بحرانهای سیاسی، اجتماعی دارد و در اروپا یک تازه به دوران رسیده محسوب میشود. سیمونه پس از مرگ آنتوان دهها سال بر سر حقوق مؤلف با کنسوئلو میجنگد. یاد و خاطرهٔ سیمونه از بازی در پارک، درس لاتین و نمایش تئاتر با آنتوان، به کودکی نویسنده در مرکز بخش سنت موریس درخششی خاص بخشیده است.
وقتی آنتوان و کنسوئلو در ۱۲ آوریل ۱۹۳۲ ازدواج میکنند، عروس تور سیاه بر سر میاندازد که شاید نشانهای است از سالهای توفانی که در پیش است. این آغازی شادمانه است که با نخستین توفیق ادبی آنتوان -پرواز شبانه-همزمان میشود، اما از آن پس وضعیت مالی اگزوپریها روز به روز بدتر میشود. آنتوان خیلی کم مینویسد و تنها با حقوق خلبانی خرج خانه را تأمین میکنند-هر دو آنها ولخرجاند-به دنبالش کشمکشی بیپایان آغاز میشود این دو نه باهم خوشبخت هستند و نه بدون هم.
کنسوئلو به زندگی افراطی شبانه خود ادامه میدهد و با این حال به موفقیت آنتوان حسادت میورزد علی رغم این که به عنوان مشاور و همسر، خود را در این موفقیتها شریک میداند.
آنتوان از فریادها و تلاشهای حسادت بار کنسوئلو شکایت دارد و در جریان همین درگیریهاست که با نلی دوووگه زن فرانسوی ثروتمندی که در حق او مادری کرده و مورد حمایت مالی قرارش داده، رابطهٔ عاشقانه برقرار میکند. این زن بعدها مهاجرت آنتوان به آمریکا را سامان میدهد و باز هم این نلی است که پس از مرگ آنتوان با نام مستعار نخستین بیوگرافی بلند و معتبر نویسنده را مینگارد.
کنسوئلو در سراسر این بیوگرافی بلند تنها در یک جمله حضور دارد. وقتی شب سال نو ۱۹۳۵ کوشش آنتوان برای شکستن رکورد پرواز در مسیر پاریس-سایگون به شکست میانجامد و هواپیمایش در صحرا سرنگون میشود و پس از روزها مفقود الاثر بودن توسط بدویها نجات مییابد، کنسوئلو به قاهره میشتابد تا او را برگرداند اما نلی قبل از او در اتاق هتل است. کنسوئلو در خانهشان در پاریس نامههای عاشقانهٔ آنتوان به نلی را پیدا میکند. آنتوان در این نامهها قسم خورده که نلی تا آخر دنیا دنبال کند.
کار کنسوئلو به جنون میکشد. آنتوان را به جدایی تهدید میکند و خود در یک بیمارستان روانی در سویس بستری میشود. دوستان و فامیل، این ازدواج را پایان یافته تلقی میکنند. اما ادامهٔ زندگی مشترک این زوج طی سالها بعد برایشان حکم معما را مییابد.
پاول وبستر آشفتگیهای زندگی مشترک کنسوئلو و آنتوان را با قضاوتی صحیح و منطقی، بیطرفانه و با معلوماتی غنی و تأثیرگذار، توصیف میکند. چنین رعایت تناسبهای واقعی در واگذاری نقشهای خاطرات شخصی بهندرت در زندگی نامهیی دیده شده است. وبستر ابتدا مدارک مستند از خاطرات کنسوئلو را که نمایانگر جنبههای گذرا و گه گاه آمرانهٔ آنتوان است کنار هم میگذارد. این مدارک وجود مالیخولیا را در سنت اگزوپری فاش میکند. اما پیش از همه توضیح میدهد که چه چیز این دو عاشق را به هم دلبسته میکند و خاطر نشان میسازد که آن دو کودک درون و تمامی حواسشان را برای داستانهای افسانهوار جادویی فرا میخواندند.
آنتوان، کنسوئلو را «پر طلا» و «پیمپلنه» مینامد و کنسوئلو وی را «منجی پرنده» و «درخت من» خطاب میکند. کنسوئلو آنتوان را در اتاق کارش حبس میکند و تنها هنگامی اجازهٔ بیرون آمدن میدهد که بتواند صفحات آمادهٔ چاپ رمانی را ارائه دهد. که بتواند صفحات آمادهٔ چاپ رمانی را ارائه دهد. آنتوان قوهٔ تفسیر و سر زندگی کنسوئلو را بدون در نظر گرفتن عشقورزی ساحرانهاش تحسین میکند.
برای کنسوئلو آنتوان مرد زندگیست و تنها هدف او این است که احساسات آنتوان را نسبت به خود پابرجا سازد و این شاید یکی از دلایل خودداری کنسوئلو در نام بردن از دوستانشان باشد. باوجود این که میشد دربارهٔ مهمانیهای او با گرتا گاربو، مارلین دیتریش یا ماکس ارنست بیشتر دانست. کنسوئلو لافزن نیست. او مینویسد: «در رویایام روستایی را در ساحلی آفریقایی دیدم، جایی که با تونیو تنها بودم» و یا «اگر تو خوب باشی من هرگز بیمار نخواهم شد.» کنسوئلو به آنتوان عشق میورزد؛ به خاطر بیدست و پاییاش، اخلاق و رفتار شاعرانهاش، ظاهر خشناش که در آن روحی حساس را پنهان کرده و به ابراز علاقههای پر شورش. در همین زندگی نامه است که روشن میشود چقدر زبان این دو در شکلگیری «شازده کوچولو» سهم داشته. وبستر از قول یکی از دوستان آنتوان مینویسد که به هنگام خواندن این کتاب کوچک گویی دزدکی به یکی از گفتوگوهای این زوج گوش میداده است.
کنسوئلو در سال ۱۹۴۱ به دنبال آنتوان به نیویورک میرود و کمی بعد آن دو به حومهٔ تورت پورت نقل مکان میکنند. آنتوان شازده کوچولو را مینویسد و کنسوئلو مانند زمان نوشتن پرواز شبانه از او مراقبت میکند.
در ۱۹۴۳ آنتوان برای مأموریت جنگی به الجزایر پرواز میکند و پیش از آن حکایت مصور عشقاش-شازده کوچولو-را که در عین حال نوعی عذرخواهی است به پایان رسانده است.
شازده کوچولو میگوید:
«من خامتر از آن بودم که راه دوست داشتن او را بدانم.» و «آنچه اصل است از دیده پنهان است» که جملهیی است پیشگویانه دربارهٔ رابطهٔ آن دو.
آنتوان به هنگام عزیمتاش از کنسوئلو دستمالش را میخواهد و قول میدهد که ادامهٔ شازده کوچولو را بنویسد. شاهزاده میخواهد در پایان این دستمال را به شاهزاده خانم رویاییاش که همواره در انتظار او بوده پیشکش کند.
انتظار کنسوئلو تا پایان عمر طول میکشد. او در سالهای پس از جنگ تا دم مرگ بر روی مجسمهٔ نیم تنه شوهرش کار میکند و با سخنرانیهای خود در حفظ وجهه و اعتبار او میکوشد. کنسوئلو دیگر ازدواج نمیکند.