کد خبر: ۵۸۶۵۲۱
تاریخ انتشار: ۱۶ فروردين ۱۳۹۷ - ۱۸:۲۶ 05 April 2018

تابناک / 18 فروردین هر سال مصادف است با سالروز درگذشت پهلوان فوتبال ایران زنده‌یاد سیروس قایقران و فرزند خرسالش راستین همان که همه از اخلاق خوب و زیبایش می‌گویند کسی که تکنیک معرفت را در فوتبال ایران کاشت و نشان داد که شاگرد خلف مرحوم پرویز دهدای استاد جاودانه اخلاق فوتبال ایران است.

صحبت از مردی است که هر دروازه‌بانی در ایران یارای مقابله با شوت‌های اتو کشیده او را نداشت و خیلی زمان می‌خواهد تا دوباره مردی با وقار و تکنیکی و با اخلاق همچون سیروس قایقران در فوتبال ایران پا بگیرد.

هیچ یادمان نرفته که سیروس قایقران چگونه بعد از سال‌ها بالاخره در سال 70 با گل رؤیایی خودش مقدمات حضور ایران را در فینال بازی‌های آسیای فراهم کرد و چه خدمت‌ها که سیروس قایقران به فوتبال ایران نکرد.

به همین منظور به سراغ نوذر رودنیل داور پیشکسوت فوتبال ایران و ناظر کنونی فدراسیون فوتبال رفتیم تا از وی در خصوص خصوصیات اخلاقی و فنی مرحوم سیروس قایقران بیشتر بشنویم.

رودنیل با بیان این که فوتبال ایران کاپیتان ارزنده‌ای را از دست داد که می‌توانست الگوی جوانان امروزی باشد اظهار کرد: من در طول عمر ورزشی خود کاپیتان‌های زیادی را دیده‌ام مثل علی پروین و ناصر حجازی و محمد پنجعلی و علی جباری اما سیروس قایقران چیز دیگری بود.

وی با یادی از بازی‌های سیروس قایقران گفت: به یاد دارم که یک بازی برای نماینده فوتبال بندرعباس و ملوان بندر انزلی که سیروس هم در آن بازی می‌کرد قضاوت کردم و آن جا فهمیدم سیروس قایقران کیست و چه شخصیتی دارد.

وی سیروس قایقران را بازیکنی با هر دو بعد پهلوانی و قهرمانی دانست و افزود: علاوه بر این که کاپیتانی لایق برای ملوان و تیم ملی بود برای هم بازی‌های خود هم الگویی بی‌نظیر از نظر اخلاق و رفتار بود.

این ناظر فدراسیون فوتبال گفت: انزلی بازیکنان بزرگی به فوتبال ایران معرفی کرده که بسیاری از آن‌ها مثل بهمن صالح‌نیا، نصرت ایراندوست و غفور جهانی را از نزدیک می‌شناسم و دوست آن‌ها هستم اما سیروس قایقران گلی بود که بوی عطر او هیچ وقت از مشام فوتبال‌دوستان خارج نمی‌شود.


غفور جهانی و سیروس قایقران دو اعجوبه فوتبال انزلی

رودنیل با اشاره به این که روح پهلوانی در سال‌های اخیر در رگ فوتبال کشور دیده نمی‌شود گفت: امروز بیش از هر زمان به بازیکنانی الگو مثل مرحوم قایقران در فوتبال ایران نیازمندیم تا علاوه بر تکنیک و تاکتیک اخلاق را هم در رگ و خون فوتبال جاری و ساری کنیم.

وی از یک بازی که برای تیم سیروس داوری گرفته و خاطرات آن روزها گفت که چگونه سیروس قایقران وقتی پا به توپ می‌شد هیچ دفاعی را یارای مقابله با او نبود.

رودنیل گفت: سیروس هم شوت‌زن قهاری بود هم خوب پا به توپ می‌شد و در حرکت شوت‌های کشنده‌ای داشت و هم ضربات سر خوبی داشت و در یک کلام بازیکنی کامل از لحاظ فنی بود.

شرح سانحه تصادف سیروس قایقران

سیروس قایقران اوایل سال 77 در راه بازگشت از تعطیلات نوروزی در حالی که همراه فرزند، همسر و برادر همسرش با اتومبیل خود عازم تهران بود، حوالی امامزاده هاشم در اثر تصادف خود و فرزندش (راستین) جان به جان آفرین تسلیم کردند.

قایقران با این که سال‌هاست از میان ما رفته اما هنوز نزد خاص و عام محبوب و دوست‌داشتنی است. در هجدهمین سال درگذشت زنده یاد قایقران، صحبت های خانم افسانه اسدان همسر سیروس در خصوص ویژگی‌های اخلاقی و شرح سانحه تصادف را در ادامه می خوانید:

مرحوم قایقران چه ویژگی‌هایی داشت که باعث محبوبیت او می‌شد؟

- سیروس انسانی خوش اخلاق و در عین حال با گذشت بود. به تمام مردم احترام می‌گذاشت و کوچک و بزرگ برایش فرق نمی‌کرد. او از جنس مردم بود و هیچ فرقی بیبن خودش و مردم قائل نبود. برای همین بین همه محبوبیت داشت. متاسفانه سیروس و فرزندم خیلی زود از میان ما ‌رفتند ولی با تمام این اوصاف من همیشه با خاطرات آنها زندگی می‌کنم.

می توانید بعد از سال ها جزئیات آن حادثه دلخراش و ناراحت کننده را بازگو کنید؟

- ساعت 2:5 بعدازظهر از بندرانزلى به طرف تهران حرکت کردیم. برادرم ایمان هم با ما بود. ما در تهران زندگى مى کردیم. سال هاى گذشته که تهران بودیم هر سال عید مى آمدیم انزلى. آن سال عید هم انزلى بودیم و نتوانستیم راستین را براى گردش جایى ببریم. سیروس پشت فرمان رنو بود و من بغل دستش، برادرم پشت من نشست و راستین هم پشت سیروس نشسته بود.

سیروس جلوى دکه هاى خارج از شهر رشت نگه داشت تا براى راستین نوشابه بخرد. من گفتم: سیروس، راستین فقط عاشق آب است، اگر نوشابه بخورد، بازهم آب مى خواهد، برویم امامزاده هاشم آب بخوریم و صدقه هم بیندازیم.

راستین که هیچ موقع قانع نمى شد، گفت: آره بابا، آنجا آب مى خورم. سیروس هم گاز داد و رفت. وقتى به امامزاده هاشم رسیدیم، سیروس، پول به راستین داد و گفت: پسرم، آب که خوردى این پول را هم توى آن صندوق بینداز. سیروس اول نمى خواست پیاده شود. من هم خیلى کسل بودم و اصلاً حال نداشتم. انگار غم دنیا توى دلم بود، ولى بعد همگى پیاده شدیم و دست و رویمان را شستیم، آنجا یک شیر آب بود.

وقتى سوار ماشین شدیم، راستین گفت: بابا چقدر خنک شدم. قبل از اینکه من بیهوش بشوم، دقیقاً یادم نمى آید. فقط یادم هست که یک خاور از رو به رو در حال حرکت بود. من خیلى خوابم مى آمد. یک بار تصادف کرده بودیم، همیشه از جاده مى ترسیدم و همیشه در طول راه بیدار بودم. تا چشم باز کردم آن صحنه را دیدم. از جایى که آب خوردیم تا محل تصادف خیلى فاصله نداشتیم. جیغ کشیدم، ولى مرا کشیدند و بردند. هى مى گفتم که شوهر و بچه ام را نجات دهید.

برادرم را که دیدم، گفتم: واى جواب پدرم را چه بدهم؟ اصلاً نمى خواستم قبول کنم که بر سر آنها بلایى مى آید. دوباره بیهوش شدم. مرا به درمانگاه امامزاده هاشم بردند. چند ضربه به صورتم زدند که از درد به هوش آمدم و پرسیدم که چه اتفاقى افتاده و شوهر و بچه ام کجا هستند؟ نجاتشان دادید؟ گفتند: بله شما نگران نباشید، حالشان خوب است. با سر اشاره مى کردم که یعنى من سالم هستم و شما بروید به آنها برسید. من مى خواهم خودم بروم آنها را نجات بدهم.

آدرس و شماره تلفن ما را پرسیدند. نمى گذاشتند بروم، تا بلند مى شدم، دوباره مرا به زور نگه مى داشتند. آنها مى گفتند: ما به خانواده شما اطلاع داده ایم. آمبولانس هم نبود. خدا خیر بدهد دو تا آقا را که پیکان داشتند و مى خواستند مرا به بیمارستان برسانند. گفتم: من نمى آیم. مى خواهم پیش شوهر و پسرم بروم. یکى از آن دو مرد گفت: خواهر، سیروس مثل نور چشم ما است، ما او را نجات مى دهیم. به زور مرا سوار پیکان کردند. من مردم را مى دیدم که مى رفتند و مى آمدند و به داخل پیکان نگاه مى کردند و سر تکان مى دادند و مى گفتند: بیچاره!

ولى من نمى فهمیدم، یعنى نمى خواستم قبول کنم. در بیمارستان پورسیناى رشت، مرا بسترى کردند. پس از اینکه از بیمارستان پورسینا مرخص شدم، در ماشین دلشوره داشتم. یک لحظه دلم ریخت و شک کردم، دائم به خودم دلدارى مى دادم و مى گفتم مگر امکان دارد که سیروس و راستین من بمیرند؟ اگر براى سیروس اتفاقى افتاده باشد، رشتى ها خیلى سیروس را دوست دارند و حتماً برایش پرده و حجله مى زنند. هر چه گشتم پرده مشکى و حجله عزادارى ندیدم. امیدوار شدم و با خودم گفتم: حتماً اتفاقى نیفتاده و آنها زنده اند و در بیمارستان بسترى هستند.

خدا شاهد است که توان سؤال کردن از همراهانم را نداشتم. همین که وارد خیابان واحدى شدیم، یک حجله دیدم. سریع نگاه کردم و اعلامیه را دیدم. اما تار دیدم و عکس یک آدم بزرگ و یک بچه را تشخیص دادم. نفهمیدم که اعلامیه و عکس ها متعلق به چه کسانى هستند؟ ماشین هم سریع گاز داد و رفت و اجازه نداد که من متوجه شوم. هر ماشینى که از کنار ما مى گذشت، یک اعلامیه پشت شیشه آن نصب شده بود. به پل واحدى که یک طرفه است رسیدیم. ما ماندیم تا ماشین هاى آن طرف بیایند و رد بشوند. اولین ماشین که رد شد، پشت شیشه آن یک اعلامیه بود. ناگهان از جا کنده شدم و پشت سرم را نگاه کردم. خوب که نگاه کردم و به چشم هایم فشار آوردم، دیدم نوشته شده: سیروس قایقران... محکم بر سر و صورتم زدم... دیگر هیچ چیز نفهمیدم و تا رسیدن به منزل، همه اش بر سرم مى کوبیدم.

وقتى هم که سر کوچه خودمان رسیدیم، دیدم همه جا اعلامیه زده شده و حتى جلوى در خانه ما اعلامیه زده بودند. ولى من بازهم نمى خواستم باور کنم که سیروس عزیز من مرده است. سیروس همیشه مهربان و با محبت بود. ولى در این روزهاى آخر، خیلى مهربان تر و با محبت تر شده بود و هیچ وقت به من یا راستین در این مدت نه نگفت و هرگز بى احترامى و بى وفایى از سیروس ندیدم، به جز در این سفر آخرى که بى وفایى کرد و مرا با خود نبرد.

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار