در سالروز شهادت شهید دکتر مصطفی چمران؛
تابناک: شهدا، از سوختن نمی ترسند؛ بلکه پروانه های شیدای نور هستند و در هر جا که نور ولایت را بیابند، گرد آن حلقه می زنند و به آن سرچشمه ازلی نور، می پیوندند.
کد خبر: ۲۴۷۹۰۱
تاریخ انتشار: ۲۹ خرداد ۱۳۹۵ - ۲۲:۴۲ 18 June 2016

به گزارش تابناک مرکزی، دنیا، هیچ گاه ته نشین نخواهد شد تا مردانی از قبیله سرسبز اردیبهشت، هستند. روزها، تازه ترین ایده ها را از نگاه آنان می گیرند.

«چمران»، یکی از نام های درخشان کتاب انقلاب است. حتی در کتاب اسطوره های لبنان، صدای دلیری گام های او تا جغرافیای درختان سیب لبنان، کشیده شده است. لهجه های عربی، با گلوی دعوتگر او همراه شدند و روزگارشان را پر از آینه کردند.

آموزگار ما، در آرامش سرسبز عشق، به سلام آسمان برخاست و از عاشق ترین معشوق  چنین  خواست: «خدایا خوش دارم گمنام و تنها باشم، تا در غوغای کشمکش های پوچ، مدفون نشوم.

چمران، «برگزیده» بود «مصطفی» برگزیده ای بود که آیین سبز آیینه را تشریح می کرد؛ آب را بخش و خاک و عشق را، معنا.

شرح سیمای گل های بهاری را می نوشت و راه بیداری و رهایی را بر سینه خاک های تشنه باران، حک می کرد. «چمران»، از خیل بی قرارانی بود که در خراب آباد غم و حزن آباد فنا، گام نهاد، تا زمزمه عشق، سر دهد و با دستان سبزش، جان های خزان زده را مرهم آفتاب بپوشاند.

در محضر گسترده پروردگار، حضوری عاشقانه داشت و اندیشه «اصلاح»، وی را به «عمل صالح» فرا می خواند؛ هر چند گوهر ارزنده «اخلاص»، سخت گم نامش می نمود؛ «خوش دارم از همه چیز و همه کس ببرم و جز خدا، انیسی و همراهی نداشته باشم. خوش دارم که زمین، زیراندازم و آسمان بلند، رواندازم باشد و از همه زندگی و تعلقات آن، آزاد گردم.

هرگاه که به او می اندیشی، احساس می کنی افق نگاهت، فقط تا ساحل آن دریای مواج، پیش تر نمی رود. به راستی، چگونه می توان توصیف کرد بزرگ مردی را که هنوز تصویر چهره آسمانی اش، اشک را مهمان چشمان هزاران انسان، در ایران و لبنان و امریکا می کند؟

چمران، همان است که همسرش در وصف او سرود: «مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین؛ به خلوص». 

آن را که نور حق در دلش تابیده، تاب سیطره ظلمت بر عالم را نباشد؛ پس از این سو به آن سو می شتابد تا حکومت ظلمت را به دیار عدم، بازپس راند. شهید چمران، یکی از این طلایه داران سپاه صبح بود که بشارت سپیده را بر تاریک خانه دل آفتاب گردان های نور ندیده، به ارمغان می آورد؛ چه آن زمان که در سازمان امل شهر بیروت، در رثای غربت اسلام زخم خورده، اشک می ریخت و می جنگید و چه آن زمان که در غرب ایران، فراتر از همه مرزها و قومیت ها، نسیم حیات تشیع را بر سر و روی شکوفه های پرپر پاوه و مریوان و کردستان، نثار می کرد. شهید چمران، پرتویی از شمس وجود حق بود که در این ظلمتکده کفر و باطل تابید، تا جهان را به نور ولایت، روشن کند.

اگر چمران را قطره ای واصل به دریا بخوانی، به بیراهه رفته ای. او اگرچه نخست، قطره ای کوچک بود، اما آن قدر از سرچشمه های ایثار و انسانیت و اقیانوس محبت الهی سرشار شد که چون سیلی خروشان، به راه افتاد تا هم خود به مقصد برسد و هم موانع رسیدن به دریا را از سر راه هزاران قطره سرگردان دیگر بردارد و رسیدن به حق، شاهراهی باشد جاودان. مگر سیل را خار و خس بسیار، از رسیدن به دریا باز می دارد؟!

چمران، پرستوی کوچک عاشق در آسمان معرفت است؛ به چنان عظمتی رسید که شاهباز قاف عاشقی شد و خود را بر دامنه حریم عنقای بلند آشیانه رساند تا نه تنها سی مرغ، که هزاران مرغ پرشکسته دیگر را عزم پرواز ببخشد. چه زیبا و باشکوه، در دشت دهلاویه، به مقصد رسید و با جسم خسته اش، عاشقانه وداع گفت.

کتاب هایتان را از دوشم بردارید. مهر قبول مدرسه را از مدارک تحصیلی ام بردارید. نشانی هیچ دانشگاهی را از من نپرسید؛ اینجا، در دانشگاه، زخم های بشر، درس آزادگی مردمان جبل عامل را هیچ کس بیست نمی شود و تاول کوره راه های کردستان و زخم آتش بارهای پاسگاه غریبی پاوه، همه نوابغ جهان را تجدید می کند. من از کرسی تدریس دانشگاه های بین المللی، به سنگر شما آمده ام، ای بسیجی های فیلسوف، ای دانشمندان بی مدرک.

عشق را بر پیشانی مردی از تبار علم نوشته بودند؛ رزم آوری عاشق که وزیر جنگ عشق بود. در عرصه نبرد عشق و استدلال، تمامی ذرات بدنش را صغرا و کبرا چید، از پایش پرسید و نماندن شنید؛ از دلش پرسید و پریدن فهمید؛ در عرصه نبرد عقل و عشق، هزار خمپاره از جوارش گذشتند و هزار بار، عقل و دل را قربانی کرد تا از چمران، فقط یک نشانی بماند؛ یک نشانی کوچک، مثل عبور نور از روزنه گنبدی سبز رنگ.

نیروی سلوک عارفانه دانشمند مجاهد، در سنگرهای خاکی جهاد اصغر بود و نفس او، مسخّر اولین جوابش به قالوا بلی، در اولین صبح بهار خلقت. وقتی عشوه علم، پای رفتن را سست می کند، وقتی نام و نشان، عارفی را به سیاه چال تنهایی می کشد، وقتی بودن، حجاب عاشقی می شود، شاید چمران بودن کافی نیست؛ شاید فقه و فلسفه و علم کفایت نمی کند؛ شاید جز جاری شدن خون پاکان، زمین را به شاهد وصال رهنمون نیست.

شهدا، از سوختن نمی ترسند؛ بلکه پروانه های شیدای نور هستند و در هر جا که نور ولایت را بیابند، گرد آن حلقه می زنند و به آن سرچشمه ازلی نور، می پیوندند.

انتهای پیام/

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار